ابوالفضل جانابوالفضل جان، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره
علی جانعلی جان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

....❤ღ گیلاس مامان❤ღ...

کادوهای تولد یکسالگی

سلام دردونه،یکی یه دونه مامانی اینم عکس کادوهای تولدت ادامه مطلب یادتون نره.......... کادوی مادر جون و خاله زینب آدم آهنی کادوی خاله فاطمه کادوی عمه فریده کادوی عمه طیبه و پویا کادوی عمه معصومه و مهران کادوی عمه سمیه   کادوی زن عمو و نازنین ونیلوفر   کادوی دختر عمه نفیسه   مامان جون و عمه جون و سارا و نسا،خاله راضیه و عروس دایی زیبا هم پول آورده بودن دست همشون درد نکنه انشالله جبران کنیم   ...
30 آبان 1390

واکسن یک سالگی

سلام گیلاسم خوبی قند عسلم دیگه بزرگ شدی و حسابی شیطونی میکنی عزیز مامان شنبه 21 آبان روز تولدت ساعت ده صبح با بابایی رفتیم واکسنت رو بزنیم من که حسابی دلشوره گرفته بودم ولی شما موقع واکسن زدن خیلی پسر خوبی بودی زدن واکسن به روایت تصویردر ادامه مطلب......... عسل مامان آماده شده بره واکسن بزنه ابوالفضل جلوی در مرکز بهداشت میبینید من دیگه بزرگ شدم از واکسنم نمی ترسم... اینم پسر قوی من بعد از زدن واکسن انشالله همیشه خنده رو لبات باشه گل من   ...
27 آبان 1390

عید غدیر مبارک

.... از بیابان بوی گندم مانده است عشق روی دست مردم مانده است   آسمان بازیچه ی طوفان ماست ابر نعش آه سرگردان ماست....   باز هم یک روز طوفان می شود هر چه می خواهد خدا، آن می شود می روم افتان و خیزان تا غدیر باده ها می نوشم از جوشن کبیر آب زمزم در دل صحرا خوش است باده نوشی از کف مولا خوش است فاش می گویم که مولایم علیست آفتاب صبح فردایم علیست هر که در عشق علی گم می شود  مثل گل محبوب مردم می شود  تا علی گفتم زبان آتش گرفت پیش چشمم آسمان آتش گرفت آسمان رقصید و بارانی شدیم موج زد دریا و طوفانی شدیم   بغض چندین ساله ی ما باز شد یا علی گفتی...
23 آبان 1390

عکسهای تولد ابوالفضل

دردونه مامان شما روز تولد خسته بودی عکسات خیلی خوب نشدن این چند تا عکس رو هم بردمت تو اتاقت که خلوت بود ازت گرفتم   ابوالفضل و شمع تولد ابوالفضل و دختر خاله ریحانه دوستای ابوالفضل از راست نازنین،سارا،نسا، محمد رضا،ابوالفضل،مهران،پویا اینم گل من بعد از رفتن مهمونا که تا ساعت 11 شب بازی و شیطونی کرد  اون چهار پایه ان وسط آخر مهمونی به خاطر اینه که مهمون کوچولو ها بادکنک میخواستن اینم پسر جیگر مامان بعد از شیطنت و خستگی خوابای خوب ببینی عزیزم ...
22 آبان 1390

جشن تولد

سلام گل مامان تولدت مبارک عزیزم دو روز پیش یعنی جمعه بیستم آبان برات جشن تولد گرفتیم یه جشن خودمونی که کلی خوش گذشت البته بماند که شما آخراش خسته شدی و زیاد همکاری نکردی و گریه میکردی اولش خیلی خوشت اومده بود همش دست میزدی و خودت و تکون میدادی      صبح با بابایی خونه رو تزیین کردیم و وسایل و آماده کردیم بابایی تو چند روز قبل از تولد کلی زحمت کشید هر روز چهار پنج بار رفت خرید جمعه هم با دایی رفتن کیک و گرفتن این تصاویر مربوط به صبح جمعه است شما هم به مامان و بابا کمک میکردی بزار ببینم  مامانم چی گذاشته تو ساندیج مهمونا......... بخورم ببینم خوشمزه شده.......... تزیینات خونه........
22 آبان 1390

تولدت مبارککککککککککککک

سلام سلام صد تا سلام   امروز روز تولد توست و من هر روز پیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی، سوسوی ستارگان آسمان در التهاب آمدن توست، آمدی و آسمان و زمین را برایم بهشت کردی   امروز هوا دوباره،حس قشنگی داره،نم نم عشق و مستی،از آسمون میباره،تولدت مبارک،ای گل گلدون من،1000سال زنده باشی،بسته به تو جون من     تولد  تولد  تولدت مبارک ،مبارک  مبارک  تولدت  مبارک     بیا شمع ها رو فوت کن تا صد سال زنده باشی   پسرم الان یک سال و هشت ساعته که به دنیا اومدی  ...
21 آبان 1390

6ساعت دیگه تا تولد گیلاسم

سلام عسلم،سلام گل مامان نفسم فقط شش ساعت دیگه مونده تا تولدت عزیزم یه سال گذشت یه سال پر از خنده و شادی وشیرینی ،یه سال پر از دلواپسی و نگرانی،یه سال با همه شب بیداری ها و .... خوشا اون لحظه هایی که خونمون پر میشه از صدای خنده تو و من و بابا سرمست و خندان از خندیدن تو و چه لحظه هایی که با دیدن اولین های تو قلب ما پر میشه از شادی........ ادامه مطلب یادتون نره.......... خوشا اون لحظه هایی که خونمون پر میشه از صدای خنده تو و من و بابا سرمست و خندان از خندیدن تو و چه لحظه هایی که با دیدن اولین های تو قلب ما پر میشه از شادی یادش بخیر شب بیداری هامون ،چه شبایی که نخوابیدم که نکنه وقتی تب داری تبت بره بالا و تاصبح دستم رو پیشونی...
21 آبان 1390

1 روزدیگه تا تولدت مونده

سلام تموم هستی من عزیز دل مامان یه روز دیگه مونده تا تولدت یعنی روز شنبه البته جمعه برات تولد می گیریم الانم ساعت یک و نیم نیمه شبه شما و بابایی خوابین و منم از فرصت استفاده کردم دارم خونه رو رفت و روب میکنم دیروز رفتیم برات کیک سفارش دادیم گلم یک سال گذشت  یک سال با همه شیرینی هایی که تو عسل مامان به زندگی من و بابایی آوردی نفس مامان تولدددددددتتتتتتتتتتتتتت مبارک   ...
20 آبان 1390

شیرین کاری های گل پسر

سلام عزیز دل مامان نفس مامان کمتر از یه هفته دیگه تا تولد یکسالگیت مونده  دیگه برا خودت مردی شدی کلی کارای جدید یاد گرفتی که مامان و بابا رو با انجام دادنشون ذوق زده میکنی و دلشون ضعف میره برات ادامه مطلب یادتون نره........... قربون اون بای بای کردنت برم اول که یاد گرفتی بای بای کنی دستت رو مشت میکردی ولی از یه ماه پیش دیگه دستت رو کاملا باز میکنی هر موقع بغلت میکنم سریع بای بای میکنی به خیال اینکه میخوای بری ددر چند روز پیشم وقتی بابایی داشت میرفت سر کار تا خداحافظی کرد صداشو که شنیدی چشماتو باز کردی و در همون حالت خوابیده با بابایی بای بای کردی فدای  دست دسی  کردنت که صدا نداره یه دستت رو نگه میداری و با او...
15 آبان 1390

عید قربان مبارک باد

خداوندا نشانم ده صراط روشنم را ... خودم را ، باورم را ،  بودنم را... ****** خداوندا من از نسل خلیلم... به قربانگاه می آرم "منم" را... عید قربان مبارک باد ...
15 آبان 1390